زمانی که مرحوم علامه در مشهد صحن نو، حجره داشتند شخصی خدمت ایشان آمدند و به دستور مرحوم علامه انجام اعمال عبری و روزانه می نمودند و ۴۰ روز به همین منوال گذشت بعد از چهل روز آن شخص، خطاب به علامه فرمودند که تا دیروز من به فرمان شما بودم و از امروز شما به فرمان من باش. علامه نیز فرمودند چشم و چهل روز علامه طبق دستور آن شخص انجام اعمال می نمودند. پس از گذشت چهل روز دوم پولی به علامه دادند و سفارش خرید برخی از گیاهان و لوازمات کورۀ آتش و… دادند. مرحوم علامه نیز تهیه نمودند و بعد فرمودند که نشین و به دم (آتش را با دمیدن روشن کن) مرحوم علامه تلاش نمودند اما آتش روشن نمی شد. آن شخص فرمودند که فکر وضو نداری و علامه جواب دادند که خیر و وضو گرفتند و شروع به دمیدن در آتش کردند و آتش روشن گردید و پس از جوشاندن و مخلوط نمودن و طی مراحلی محتویات داخل ظرف را آوردند و داخل یک سینی ریختند و تبدیل به طلا گردید. بعد سه قسمت نمودند و فرمودند که ۱ سهم آن را برای فلان کسی می‌بری که می خواهد دختر شوهر دهد و قسم دوم را برای فلان شخص که می‌خواهد خانه بسازد و پول ندارد و ۱ سهم آن را نیز برای خودت بر میداری که ظاهراً سهم خود را نیز صرف امر خیری می‌نماید و بعد فرمودند که من خضر نبی هستم و آمدم تا علم کیمیا را به تو تعلیم دهم و از جانب حضرت بقیه الله ماموریت داشتم.