بردار از این لعل لبان چوب جفا را زین بیش میازار دل خیر النسا را این لب که تو را از دهنش واهمهای نیست دیده است بسی تشنگی کرببلا را دست تو شود قطع مزن دست نگهدار ظالم مشکن آینه صنع خدا را در ماتم او عرش همی لرزد و گرید در غلغله افکنده غمش ارض و سما را