قره العین شه ملک بقا یعنی اکبر آن مه زیبا لقا
چونکه از سوی عطش بی تاب شد از قتال خصم سوی باب شد
گفت بابا نوگلت افسرده است وز شرار تشنگی پژمرده است
میکشد این تشنگیم ای پدر ثقل آهن کرده لب تابم دگر
جان فدایت ای تو خضر راه من ریز آبی بر شرار آه من
هست آیا هیچ راهی سوی آب تا ز یک شربت کنم دل کامیاب
گیرم از نو بار راه کار و زار تا برارم از دل دشمن دمار
مات شد شاه از رخ زیبای او ریخت گوهر نرگس شهلای او
گفت آزردی من دلریش را بر دهانم نه زبان خویش را
چشم گریان بسته خندان گشود از میان لعل یاقوتش ربود
شه ز یاقوت لبانش قوت خورد وانگهش مهر سلیمانی سپرد
یعنی اندر عاشقی چالاک باش افتخار سید اولاک باش
رو شراب وصل نوش از دست او نیست شو تا آنکه گردی هست او
